جامعه مدیران فرهنگی ایران
جامعه مدیران فرهنگی ایران
جامعه مدیران فرهنگی ایران

مدیریت فرهنگی و هنری چیست؟ (بخش اول)

نخستین جلسه از سلسله نشست‌های تخصصی حوزه مدیریت فرهنگی روز گذشته با حضور اساتید، مدیران، علاقه‌مندان و فعالان حوزه فرهنگ بصورت مجازی با عنوان «مدیریت فرهنگی و هنری چیست؟» به میزبانی جامعه مدیران فرهنگی ایران در مسنجر کلاب‌هاوس برگزار گردید.

 
 

سخنران این جلسه دکتر رمضانعلی رؤیایی بنیان‌گذار رشته مدیریت فرهنگی و هنری در ایران بود که در ادامه گزارشی از این نشست را مرور می‌کنیم.

 

مجری: جناب آقای دکتر رؤیایی اگر اجازه دهید به اصل و ریشه رشته مدیریت فرهنگی بپردازیم، رشته‌ای که  حدود 30 سال از قدمت آن می‌گذرد و بیش از 8 هزار فارغ التحصیل در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری تقدیم جامعه فرهنگی و هنری کشور کرده است. چه شد که شما به فکر تأسیس چنین رشته‌ای در ایران افتادید؟

تشکر می‌کنم و خوشحالم از دیدار هم‌کلاسی‌ها و هم‌حرفه‌ای‌هایم که به این مباحث علاقه‌مند هستند. سؤالی که برای خیلی از عزیزان ممکن است وجود داشته باشد این است که چطور این تفکر هم‌افزا در من بوجود آمد که تلاش برای ایجاد این رشته را در ایران انجام دهم. تحصیلات دانشگاهی من در مقطع دکترای مدیریت مالی در امریکا mba بوده است، اما سه عامل دیگر در من وجود داشته که باعث شد در من تجمیع شود و به شکل هسته یک عقیده و یا یک تفکر برای پاسخگویی به یک نیاز که برای من محسوس بود منتهی شود. 

 

من از نوجوانی به فرهنگ و هنر و مطالعات فرهنگی و هنری علاقه‌مند بودم، اهل قلم بودم، روزنامه‌نگار بودم و در مجلات فرهنگی کار می‌کردم. یک تجربه کاملا ملموس در رشته فرهنگ و هنر داشتم و دارم، از سوی دیگر چون مجموعه‌دار آثار هنرهای تجسمی در چهار، پنج دهه هستم، محیط هنری و نیازها و ایجاب‌های نیروی انسانی این حوزه را به عنوان تقاضاکننده خدمات مدیریتی و تفکرات مدیریتی برای من محسوس بود. یعنی در واقع چهار عنصر تحصیلات مدیریتی، تجربه‌های تقریبا طولانی در عرصه مدیریت اجرایی فرهنگی و هنری، علاقه‌مندی به اهل قلم بودن و مجموعه‌دار بودن آثار هنرهای تجسمی دخیل بود و اینکه من همچنان 25 سال است که مدیرمسئول مجله کارآفرین هستم. 

 

اینکه شخصی در چند حوزه تخصصی فعالیت داشته باشد شاید از جهاتی خوب باشد و از جهاتی هم نباشد، اما این حضور در چند فضای خاص با یکدیگر تعاطی پیدا می‌کنند، برخورد پیدا می‌کنند و محصولی از این چهار حوزه بدست می‌آید که شاید این 4 عنصری که در آن فعالیت کردم باعث شد که در سال 1369 که عضو هیئت علمی دانشگاه شدم، دیدم که جایش در دانشگاه ما خالی‌ست و می‌دانستم در دنیا هم به این شکلی که مورد نظر من بود وجود نداشت. اما در ایران ما به دلیل نظام مدیریتی که از فرهنگ و هنر داریم، ضمن اینکه اختصاصات خود را دارد، نظامی است که حاکمیت و دولت مثل کشورهای ژاپن، کره، هند، مالزی با کمک و تزریق‌ها و مساعدت‌های دولت و چشم‌داشت نظام به صورت یک نظاره‌گر راهنما در حوزه فرهنگ و هنر باعث می‌شد آن خلاءی را که من احساس می‌کردم پُر شود. آن خلاء این بود که در تجربیاتم و مطالعاتم می‌دیدم به دلیل اینکه حوزه فرهنگ و هنر نیازمند بودجه دولتی باشد که بتواند ارتزاق و تنفس کند، این اختلاف بخش مدیریت که اگر نام آن را بخش حمایتی بگذاریم و بخش فرهنگ و هنر که آن را بخش خلاقیت بنامیم، همیشه این اختلاف باعث تزلزل خلاقیت می‌شد، چون این اختلاف هیچ‌وقت جواب درستی برای پُرشدن و قانع شدن نمی‌گرفت، همیشه این اختلاف وجود داشت. 

 

تجربه‌ای که در فضای خارج از ایران داشتم، می‌دیدم که ارائه خدمات بنا بر تقاضا صد در صد نیست و در عین حال این خلاقیت و این آفرینندگی بنا بر مقتضیات روحی و فکری و اندیشه‌های جامعه و نیازهای مردم هم از آن سو نیست. از این رو فکر کردم که جایی نیاز است که این دو عامل با یدیگر برخورد اندیشه، برخورد اجرا با هم گفت‌وگویی داشته باشند تا بتوانند این فاصله را پُر کنند. از یک سو گروهی که خدمات می‌دادند همیشه فکر می‌کردند که مقررات و قوانین است که بایستی رعایت شود. حرف‌شان هم درست بود به این دلیل که آنها مسئول اجرای قوانین بودند. اما از آن سو فکر نمی‌کردند که این قوانین و مقررات برای هدف دیگری نوشته شده است، وگرنه اگر آن نبود، لازم نبود چنین مقرراتی نوشته شود، آن مؤلفه چه بوده است؟ خلاقیت هنرمند و نیاز جامعه به هنر و به طور کلی اندیشه، تفکر، خلاقیت ذهن و قس علی هذا. 

 

بنابراین ما کسانی که به عنوان مدیران بخش اداری خدماتی انجام می‌دهیم، اعم از بخش دولتی و خصوصی که نادر است، فکر نمی‌کنیم که بایستی با خلاقیت همراهی تصاعدی داشته باشیم و مرتب کاری کنیم کسی که نقاشی می‌کشد یا مجسه‌ای می‌سازد یا سناریویی می‌نویسد یا شعری می‌سراید یا رمانی می‌نویسد یا موسیقی‌ای را تألیف می‌کند نباید دغدغه‌هایی بابت خدماتش داشته باشد. برای اینکه این دغدغه را نداشته باشد فقط و فقط این اختلاف با یک کلمه جبران‌پذیر بود و آن “مفاهمه بین این دو گروه بود” و این مفاهمه بدون گفت‌وگو میسر نمی‌شد و این گفت‌وگو بدون هم‌زبانی میسر نمی‌شد. این زبان مشترک و رودررویی هم جز با ایجاد مکتبی، مشربی، خاستگاهی اتفاق نمی‌افتاد. این رودررویی اگر اتفاق می‌افتاد مدیریت از خواسته‌هایش می‌گفت و خالق و هنرمند هم از خواسته‌هایش. همچنین آنچه که باید بین این دو اتفاق می‌افتاد ابتدا فهم مشترک از حوزه‌های هر کدام بود. یعنی هنرمند بایستی مضیقه‌ها، الزامات، گذرگاه‌ها و معابر قانونی ما مدیران را بفهمد و از طرف دیگر ما مدیران بایستی بفهمیم که هنرمندان و کسانی که کار شکوفایی را انجام می‌دادند چگونه خودشان را تطبیق دهند و ما هم چگونه خود را تطبیق دهیم. در واقع یک تطبیق دو جانبه است. 

 

چون واقعیت قضیه که غیرقابل انکار است، التذاد بصری یا چشمی، التذاذ سمعی یا شنیداری، التذاذ گفتاری، همه اینها به شکوفایی جامعه کمک می‌کند. هنر برای این است که سختی‌های جامعه را نرم کند، آنجاهایی که سنگ و سخت است برای جای درست به کار گیرد و آن را نرم کند و روحیه‌هایی که قابض (قبض کننده) هستند نشاط و شادمانی و خرسندی و امید از عرصه هنر بیرون بیاید. عرصه هنر و فرهنگ وقتی این امید و شادمانی را به جامعه بر می‌گرداند که منابعی را که دولت در اختیارشان قرار داده درست مصرف شود. این منابع هم پول است، هم نیروی انسانی است، هم ساختمان است، هم مواد اولیه است، هم تفکر است و از همه مهمتر هُل دادن و پشتیبانی کردن اندیشه‌هاست و این منابع اگر هدر رود آن شادابی که ما انتظار داریم هنر و فرهنگ به جامعه ببخشد کاهش و تزلزل پیدا می‌کند.

 

پایان بخش اول.

 

رفتن به نوار ابزار